از اولش گفته بود مطب نمیزند و فقط در بیمارستان کار میکند. همین دو روز پیش گفت خیلی خسته است، به خاطر این یک سال که میتوانست شیفت کرونا نباشد ولی داوطلبانه بود. حالا خبر داده یک توده اندازهی پرتقال توی کبدش است. سرطان. دوستم میگوید کائنات اینطور جواب خیر و خوبی را میدهد؟
این روزها به هوای خردهنانها گنجشکها بیشتر پشت پنجرهام میآیند. جیک جیک میکنند و من قربان صدقهشان میروم. قبلتر فقط کفتر چاهیها میآمدند. کاش کسی به من یاد میداد کلاغها را چطور بکشانم پشت پنجرهام. طبعن منظورم این است بیایند بنشینند تا معاشرت چشم تو چشم کنیم. نه اینکه سریع چیزی را قاپ بزنند و بروند.
درباره این سایت